لــبــخــنــد بــانــو

نوشته های گاه و بی گاهم

لــبــخــنــد بــانــو

نوشته های گاه و بی گاهم

دنیای کوچولوی ما!

امشب با دایان شام برداشتیم و رفتیم به محوطه چمن کاری نزدیک خونمون نشستیم و مشغول خوردن شدیم. از دیشب این قرار و گذاشته بودیم. خب خدا رو شکر خوب بود. از اینکه تو خونه باشیم و شام بخوریم بهتر بود. هر چی نباشه چار تا آدم دیدیم و چا تا ماشین! اینجوری واسه روحیه پوسیده و زنگ زده مون هم بهتر شد!

دایان زیاد دهانش آفت می زنه و صد البته حسابی اذیت می شه و تو این مدت خیلی اعصابش به هم می ریزه. آخه نه می تونه درست حرف بزنه نه غذا بخوره واسه همین وقتی آفت می زنه یه کمی حساس می شه. البته امشب اولش یه کمی تو لک بود اما بعدش که شام خوردیم و یه خورده حرف زدیم سر پر اومد خدا رو شکر.

اینم از دنیای کوچولوی ما. من فقط آرامش می خوام و همین اتفاقات کوچولو تو زندگی خیلی می تونه به تمدد اعصاب کمک کنه. البته ترجیح می دم همیشه دنیامون کوچولو بمونه ولی آرامش جز لاینفک زندگیمون باشه...

***خط آخر***

به همه عشق بورز، به تعداد کمی اعتماد کن، و به هیچکس بدی نکن. شکسپیر