لــبــخــنــد بــانــو

نوشته های گاه و بی گاهم

لــبــخــنــد بــانــو

نوشته های گاه و بی گاهم

شلوغ پلوغ

هفته ای که گذشت سرم حسابی شلوغ بود.

دختر عمه م با همسرش و نی نی توی شکمش مهمونمون بودن.

مادر و پدر دایان هم رفته بودن مشهد من شب ها می رفتم پیش دایان تا تنها نباشه.

دیشب و شب قبلش هم عروسی یکی از دوسی هام بود که با یکی دیگه از دوسی هام رفتیم که خوش گذشت.

بعدم اینکه در طی این یک هفته دو بار مریض شدم و افتادم تو رخت خواب! یکیش که روز جمعه مو به گند کشید یه چیز معمولی بود ولی یکی دیگه اش هم دو شنبه شب اتفاق افتاد که یه مریضی شایع بود! حالت تهوع و سرگیجه(که البته شدید نبود) و همون باعث شد برم دکتر و سرم وصل کنم و تا اوایل شب بعدش تو رخت خواب بخوابم.

پنج شنبه صبح هم یه مراسم سنتی رو برای دختر عمه برگزار کردیم و واسه خاطر سلامتی خودش و نی نی تو راهیش حدیث کساء خوندیم.

غرض از نوشتن این مطالب این بود که تک تک لحظات این هفته پر از شلوغی تو ذهنم بمونه و یادم نره و چیز خاصی نیست جز یه روزانه معمولی!



***خط آخر***

یک روز زندگی پر غوغا و در شهرت و افتخار بهتر از صد سال گمنامی است. ناپلئون بناپارت