لــبــخــنــد بــانــو

نوشته های گاه و بی گاهم

لــبــخــنــد بــانــو

نوشته های گاه و بی گاهم

وقت طلاست و واقعا باید طلا گرفت!

یه وقتایی از زندگیم درست مثل الان به این فکر می کنم که من تا به این سنی که از خدا عمر گرفتم کار مفید و  به خصوصی نکردم! چه کاری که به نفع خودم باشه یا دیگران. حس می کنم باید بیشتر از اینا تلاش کنم. بیشتر از اینا خسته بشم. بیشتر از اینا از جوونیم استفاده ببرم و گرنه بعدا حتما حتما حتما پشیمون می شم. گرچه نتونستم از طریق درس و دانشگاه پیشرفت کنم و فعلا به همین لیسانس آبکی رضایت دادم اما خدا راههای دیگه رو که ازم نگرفته! شاید در نظر یکی درس و دانشگاه و مدارج تحصیلی بالا هدف و نهایت خواسته هاش باشه و در نظر یکی دیگه تو کارای دیگه مثل کاراهای هنری و البته کدبانوگری و هزارتا کار دیگه بتونه موفق باشه و هدفش هم واقعا موفقیت تو همونا باشه. خلاصه که من دلم می خواد هر جوری شده از وقتهام به نحو احسن استفاده ببرم. دیگه دلم نمی خواد لحظه ایم رو به بطالت بگذرونم. از موقعی که درسم تمام شد تقریبا یه جورایی خونه نشین شدم! البته در این بین دو سه تا کلاس هم رفتم اما خب بازم به اون چیزی که می خواستم نرسیدم اما حالا دوست دارم فقط تلاش کنم. تا می تونم کتاب بخونم و هر کاری کنم که  این حس بهم دست نده که وقتم الکی گذشته!
خلاصه که مدتیه این فکرا به ذهنم می رسه و من دلم می خواد همه اون خواسته های ذهنیم و جامه ی عمل بپوشم!
یادمه چند شب پیش با خانواده دوست بابام رفته بودیم بیرون. دخترش داره پیش دانشگاهی می خونه. کلی تریپ نصیحت برداشتم و شدم مادربزرگه! البته نصیحت که نه و فقط بهش توصیه کردم  مثل من نشه که یه روزی از اینکه به این سن برسه و پشیمون بشه که کلی کار می تونست انجام بده اما نداده! چون من خودم علاقه داشتم خیلی از کارایی که الان دارم انجام می دم و از سن کمتر انجام بدم. اما خب درسته که می گن ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه است ولی باز هم اون لحظاتی که گذشته و البته بدون هیچ خاصیتی آدم و اذیت می کنه. یه جور تلف شدن عمره و من حالا به این نتیجه رسیدم که باید از زمان هام درست استفاده می کردم!
***خط آخر***
آسیب دیده همیشه درهای رویاهایش کوچک و کوچکتر می شود، مگر با امید که زندگی ما را دگرگون می سازد. حکیم ارد بزرگ

دلم شکست باکی نیست!

گاهی وقتا یه چیزی تا برای خود آدم پیش نیاد هر چی هم در موردش بشنوی و بخونی شاید اون معنای واقعی کلمه رو بهت القا نکنه!

یکیش همین دل شکستنه!

اینکه به عینه ببینی کسی دلت و شکست و ناراحتت کرد و صد البته اینکه نتونی حرف بزنی و از خودت دفاع کنی و تو خودت بریزی حس بدی به آدم دست می ده! حس بدبینی و نفرت یکیشه!

من الان یه آدمی هستم که با چند تا جمله دلم شکست! حس بدبینیم داره فوران می کنه! البته نفرت هم نه از آدما بلکه از زندگی!

شاید این احساسات زودگذر باشه و من با گذشت زمان خیلی زود بگذرم و ببخشم اما خدشه ای که به دل و روحم وارد می شه هیچ وقت قابل پاک شدن نیست!


***خط آخر***

حقیقتی بهتر از این سراغ ندارم که انسان می تواند با تلاش زندگی خود را متعالی سازد. تورئو

خدای زندگی من دستم را بگیر...

چه قدر تلاش دارم روزانه هایم را رنگی کنم!

خارج از تکرار

خارج از بی برنامه گی

خارج از سستی

چه قدر باید قدر لحظه هایم را بدانم!

به دور ازکینه و ناراحتی

به دور از اتلاف وقت

به دور از نا امیدی

...

خدایا من چه قدر به بودنت محتاجم!

خدای من چه قدر وقتی توی قلبم احساست می کنم آرامم!

خدای مهربانم هیچ وقت تنهایم مگذار حتی آن زمانی که من به تو فکر نمی کنم!

خدای خوبم لحظه هایم بی تو مباد!

خدای دوست داشتنی من بی پناهم و پناهم بده!

خدای عزیزم تو همه چیز منی توفیق گناه را از من بگیر و به جایش توفیق و لذت و شیرینی عبادتت را نصیبم کن!

خدای من تنها به خاطر وجود مقدس خودت توست که الان اینجا هستم توفیق شکرگزاری واقعی خودت را نصیبم کن!

خدای خوبم تو تنها برای من می مانی و بس پس مرا از امتحانات سختی که از من می گیری پیروز کن و مگذار شکست خورده ی این میدان باشم! بگذار با سرافرازی عبادتت و کنم نه با سرشکستگی!

خدایا مرا صبور کن! صبور لحظه های سختی! صبور آرامش بر هم خورده! صبور تلخکامی ها و زیان های ناچیز دنیوی!

خدای زندگی من تو بهترینی خدا. بهترین! بی نهایتی خدا! بی نهایت! پس یاریم کن که من سخت به تو محتاجم و بی تو هیچم و پوچم!

هیچ و هیچ و هیچ!

پوچ و پوچ و پوچ!

...

پ.ن: جدا هر چه بیشتر به طرف خدا بری احساس می کنی که زندگیت معنای بیشتری گرفته! این معنا رو از دست نده! این هیچی و پوچی رو تبدیل کن به همه قشنگی های عالم! 

***خط آخر***

بسیاری از مردم، گناه نارسائیهای زندگی خود را به گردن وقایع و اتفاقات می اندازند. در حالی که آنچه زندگانی ما را شکل می دهد، خود آن وقایع نیست، بلکه معنایی است که به آن رویدادها می دهیم. آنتونی رابینز