-
ماهی جان تولدت مبارک
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 10:13
ماهی گلی تولدت مبارک...ایشالا که همیشه شاد و خرم در کنار همسرت جشن تولد هات و جشن بگیری... با یه دنیا دوستی قشنگ این پست ناقابل تقدیم به تو من از اینکه دوستام شاد باشن انرژی می گیرم و براشون حسابی خوشحال می شم...هیچ کدومتون هم برام فرقی ندارید... پ.ن1: از تاریخ تولد هر کدوم از شما دوستان که مطلع بشم سعی می کنم یه پست...
-
درگیری های من
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 00:19
سلام به دوستای ماهم این چند روز نتونستم درست و حسابی بیام نت و بخونمتون... راستش درگیر کارام بودم واسه همین فرصت نشد بیام پیشتون خلاصه به بزرگی خودتون ببخشید دیگه...البته شاید این پروسه ادامه داشته باشه و من تو این مدت کمتر بتونم بیام...و فقط شاید در حد خوندن کامنت ها بیام و برم... امان از کمبود وقت...ایشالا زودی بیام...
-
از خود راضی:)
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 22:21
طی این پست بسامه من هم گفتم یه خورده از خودم بنویسم. این روزا منم یه جورایی از خودم راضیم! البته واژه رو اشتباه نگیرد ها؟ از خود راضی نه و اما در ادامه یه جورایی حس می کنم از وقتهام به طور نصفه نیمه دارم مفید بهره برداری می کنم و این یه جورایی داره من و خوشحال و راضی نگه می داره..البته اینم بگم هنوز خیلی جا برای مفید...
-
هات چاکلیت!
شنبه 9 دیماه سال 1391 18:30
سرمای بیرون از خونه و یخ زدناش می ارزه به اینکه وقتی می رسی خونه یه لیوان پر برای خودت هات چاکلیت درست کنی و داغِ داغ بزنی بر بدن... الان بخار از نیم لیوان هات چاکلیتی که درست کردم حسابی داره به خوردن وسوسه م می کنه!...شما هم بفرمایید تنها تنها مزه نمی ده پ.ن1: البته هات چاکلینت نه...شکلات داغ...باید فارسی را پاس...
-
خیار سبز
جمعه 8 دیماه سال 1391 18:36
من وقتی خیار سبز میارم که بخورم اول پوستش و می گیرم و بعد که خیار سبز ها رو خوردم شروع می کنم به خوردن پوستاش! شما این مدلی نیستید؟ ***خط آخر*** تنها سرمایه گرانبهای ما وقت است و اگر رفت دیگر برنمیگردد. ساموئل اسمایلز
-
ببار...
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 02:07
ببار ای آسمان آخر چشمان تو همچون نگاه من خشکیده در فضای غبار آلود تنهایی به پایکوبی مرگ مشغول است مثال آخرین برگ پاییزی که نقش بسته است بر تن سرد زمستان ***خط آخر*** پول بتی است که همه او را می پرستند ولی این بت معبد ندارد. روتشیند
-
دسر خورده شیشه
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 00:01
بفرمایید اینم از دسر خورده شیشه برای دوستای گلم که دوست داشتن دستورش و بذارم که من از این سایت دستورش و برداشتم. توی عکس پست قبل شکل اصلیش و دیدید. ولی اینم یه عکسه از دسر خورده شیشه که تو یه ظرف دیگه ای کشیدم. مواد لازم: ژله در رنگ های مختلف(من سه رنگ استفاده کردم) از هر کدام یک بسته ژله آناناس برای رنگ اصلی یک بسته...
-
سفره شب یلدای ما
جمعه 1 دیماه سال 1391 23:47
شب یلدا هم گذشت مثل همه اتفاقای خوب و بدی که مرتب بر آدمی میاد و می گذره امیدوارم برای همه دوستای گلم به خوبی و خوشی گذشته باشه و اما اینم عکس میزمون سمت راست دسر خورده شیشه است که درست کردم و البته اون دو شاخه گل رز و هم دایان برام خرید... ***خط آخر*** تمدن چیست ؟ نتیجه نفوذ زنان پاکدامن است. امرسون
-
خبر
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 14:38
سلام به همه دوستای گلم فقط اومدم این پست و بنویسم و زود برم. آخه بس که کار دارم. کلاس دارم و کلی کتاب نخونده مربوط به این کلاس و کارای نا تموم خیاطی و هزارتا کار واسه شب یلدا. آخه فردا شب مهمون داریم واسه همین حسابی باید بدو بدو کار کنم تا عقب نمونیم. دیروز دایان اومد در واقع پریشب رسید اونم نیمه شب بود. خلاصه اولش که...
-
دوست بدارید
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 23:58
ای همه مردم، در این جهان به چه کارید؟ عمر گرانمایه چگونه گزارید؟ هر چه به عالم بود اگر به کف آرید هیچ ندارید اگر که عشق ندارید *** وایِ شما اگر دل به عشق نسپارید گر به ثریا رسید هیچ نیرزید عشق بورزید دوست بدارید! فریدون مشیری
-
تصور یک صبح برفی قشنگ:)
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 15:53
صبح ساعت 10:30 دایان زنگ زده می گه لبخند جونم اینجا یه برفی اومده که بیا و ببین. می گفت حیف که نیستی ولی برات عکس و فیلم گرفتم میارم ببینی. حدودای 12 اینا بود که اومدم وبلاگ گردی چند تا وبلاگ که باز کردم دیدم همه از برفی که رو زمین تهران نشسته حرف می زنن...یکی از وبلاگا عکس هم داشت واسه همین ساعت 1:30 بعد از ظهر زنگ...
-
سرمست می شوم!
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 00:04
دلم تنگ است تنگ! ثانیه ها انگار در جا میزنند اما من همه ساعت ها را شکست خواهم داد! شکست! همین روزهاست که عطر حضورت مرا سرمست می کند! سرمست! ***خط آخر*** هر گاه اطاعت شوم، خشنود شوم و چون خشنود گردم، برکت دهم و برکت من بی پایان است. خداوند عز و جل
-
یه نوع شیرینی کره ای
جمعه 24 آذرماه سال 1391 18:45
دیشب یه نوع شیرینی کره ای درست کردم که مزه اش خوب شد. البته یه مقداری شیرین شده و دلو می زنه ولی خب اگر شکرش و کمتر می کردم خیلی خوشمزه تر می شد. یه چیز دیگه هم این بود که من باید قالب هام و کوچیکتر انتخاب می کردم. چون به خاطر وجود زرده تخم مرغ یه کمی حجمش بیشتر می شه. اینم عکسش و البته در ادامه دستور پختش و هم می...
-
بسامه جان تولدت مبارک
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 18:48
تولدت مبارک دوست خوبم................. بسامه عزیز ................. ایشالا همیشه سالم و سر حال زندگی کنی و به همه خواسته های زندگیت هم برسی بیست و هفت سالگیت مبارک
-
وقت طلاست و واقعا باید طلا گرفت!
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 18:37
یه وقتایی از زندگیم درست مثل الان به این فکر می کنم که من تا به این سنی که از خدا عمر گرفتم کار مفید و به خصوصی نکردم! چه کاری که به نفع خودم باشه یا دیگران. حس می کنم باید بیشتر از اینا تلاش کنم. بیشتر از اینا خسته بشم. بیشتر از اینا از جوونیم استفاده ببرم و گرنه بعدا حتما حتما حتما پشیمون می شم. گرچه نتونستم از طریق...
-
جمعه
جمعه 17 آذرماه سال 1391 16:45
جمعه ی ساکت جمعه ی متروک جمعه ی چون کوچه های کهنه، غم انگیز جمعه ی اندیشه های تنبل و بیمار جمعه ی خمیازه های موزی کشدار جمعه ی بی انتظار جمعه ی تسلیم خانه ی خالی خانه ی دلگیر خانه ی در بسته بر هجوم جوانی خانه تنهایی و تفأل و تردید خانه ی پرده، کتاب، گنجه، تصاویر آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت زندگی من چو جویبار غریبی...
-
غر غرهای یه آدم مریض!
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 21:23
سرما خوردم حسابی! سه چهار روزه که صدام گرفته! آهنگ صدام که تو سرم می پیچه برام مثل اینه که دیگ و قالمه دارن می شورن! دیدی صداش چه جوری می ره رو اعصاب؟ صدای خودمم برام این مدلیه! تازه دیدی وقتی آدم سرما خورده سرش سنگینه؟ من الان همون مدلی ام! کلی کار انجام نداده واسه خیاطی دارم که رو هم انبار شده! و منم حسابی از کلاس...
-
امان از این دل تنگ!
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 20:50
دلم بس نا جوانمردانه تنگ است! دایان دو روزه که رفته و من دلم مثل مرغ سر کنده اصلا آروم و قرار نداره. هیچ وقت فکر نمی کردم منم ممکنه یه روزی همچین احساساتی رو تجربه کنم! ولی خب بالاخره تجربه شد و البته تجربه سختی هم هست! چون دلم می خواد تک تک ثانیه ها زودتر بگذره و این دو هفته تمام بشه! و البته چه می شه کرد جز تحمل!......
-
نمی دونم والا!!
جمعه 10 آذرماه سال 1391 01:22
-
روزانه های درهم
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 00:20
دایان داره جمعه می ره ماموریت تهران به مدت دو هفته! و من دو هفته سخت و باید بگذرونم. اونم سختشه ولی چه می شه کرد مجبوریم تحمل کنیم. وقتی یادش می افتم دلم می گیره ... و اما من نزدیک به دو هفته است دارم می رم کلاس خیاطی! با دو تا دوسی هام هستم البته کلاس خصوصی نیست اما فعلا گفتیم تا یه کمی دستمون راه بیافته اگر پیشرفت...
-
حسینی شدن
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 00:02
شبهای دهه اول محرم امسال، مثل چند سال قبل با دایان می رفتیم مراسم سخنرانی و عزاداری. خب خیلی حس خوبیه که تو مجلس امام حسین شرکت می کردم اما همینکه اتفاقات کربلا و بعد از اون و می شنیدم دلم پر می کشید که بیشتر از اتفاقات اون موقع بدونم و مهمتر از همه این بود که دلم می خواست از خود امام حسین و اهداف والایی که در نظر...
-
یا حسین
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 23:35
یـــا حـــســـیـــن شهید این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست... التماس دعا
-
چه قدر زود دیر می شود!
شنبه 27 آبانماه سال 1391 18:40
یعنی که چی این عمر ما اینهمه داره تند تند می گذره؟ از مامان که می پرسم می گه قبلا اینجوری نبود! و حالا واقعا برام جای سواله که چرا اینهمه داره زندگی زود به زود می گذره! خودم یادمه تا دبیرستان که بودم اینقدر حس نمی کردم زود و تند، دیر و دور می شه!! چی می شد که یه هفته بگذره و تموم بشه! ولی حالا چشم بستی و باز کردی هفته...
-
دلم شکست باکی نیست!
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 15:40
گاهی وقتا یه چیزی تا برای خود آدم پیش نیاد هر چی هم در موردش بشنوی و بخونی شاید اون معنای واقعی کلمه رو بهت القا نکنه! یکیش همین دل شکستنه! اینکه به عینه ببینی کسی دلت و شکست و ناراحتت کرد و صد البته اینکه نتونی حرف بزنی و از خودت دفاع کنی و تو خودت بریزی حس بدی به آدم دست می ده! حس بدبینی و نفرت یکیشه! من الان یه...
-
همینجوری
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 02:57
فردا با دوسی قرار دارم برم بیرون واسه خرید یه سری وسایل....حالا بعدا براتون می گم... الان دیروقته...فقط دلم خواست یه عرض ادبی کرده باشم! یه پست تقریبا بی خاصیت...به بزرگی خودتون ببخشید... پ.ن: من اصولا دوست ندارم نظرات رو ببندم. این کامنت باز هم دلیل این نیست که حتما نظر بذارید. پس کلا راحت باشید
-
عروسکـــــــــــــــ های من!
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 00:56
یادتونه یه سری عروسک بود که بهش می گفتن عروسک زشت؟! فکر کنم چند تا بودن! دخترو پسر هم داشت با اون دست و پای قهوه ای رنگ و چند تا کک و مک روی گونه هاشون و موهای فرفری! حدود پانزده سانتی می شد! یادمه بچه که بودم از این عروسک زشتا رو زیاد میدیدم! اینقدر هم دلم می خواست داشته باشمشون! ولی نشد! از اون موقع ها تو دلمه! خیلی...
-
بخند ولی نه زیاد چون بعضی ها پر رو می شن!
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 17:13
برام اس میاد طرح*هزا*ران*لبخ*ند*پایی*زی... بابا ما خودمون ختم همه لبخندها هستیم! این اس ها واسمون افت کلاس داره بوخودا! حالا خارج از شوخی باید بگم ببینید چه قدر این تبلیغات ما داره به طرف مصرف گرایی صِرف سوق پیدا می کنه!! به جای اینکه بیان فرهنگ استفاده درست و از تلفن همراه به مردم یاد بدن با تبلیغ استفاده های بی جا...
-
خراب
شنبه 20 آبانماه سال 1391 18:13
فرسود پای خود را چشمم به راه دور تا حرف من پذیرد آخر که: زندگی رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود. دل را به رنج هجر سپردم، ولی چه سود، پایام شام شکوه ام صبح عتاب بود. چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست: این خانه را تمامی پی روی آب بود. پایم خلیده خار بیابان. جز با گلوی خشک نکوبیده ام راه. لیکن کسی، ز راه مددکاری، دست اگر...
-
شلوغ پلوغ
شنبه 20 آبانماه سال 1391 16:45
هفته ای که گذشت سرم حسابی شلوغ بود. دختر عمه م با همسرش و نی نی توی شکمش مهمونمون بودن. مادر و پدر دایان هم رفته بودن مشهد من شب ها می رفتم پیش دایان تا تنها نباشه. دیشب و شب قبلش هم عروسی یکی از دوسی هام بود که با یکی دیگه از دوسی هام رفتیم که خوش گذشت. بعدم اینکه در طی این یک هفته دو بار مریض شدم و افتادم تو رخت...
-
صله رحم...
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 18:37
جمعه هفته پیش که با دایان رفته بودیم بیرون واسه عید قربان(مستحضر هستید دیگه!) می گفت همیشه قدیم تر ها عید و عید دیدنی منحصر به عید نوروزِ تنها نبود و مردم هم علاوه بر عیدهایی که برای ما مسلمونا به عید دیدنی می گذشت روزهای عادی هم خیلی بیشتر از حالا از حال و روز هم خبر داشتن و به دیدن هم می رفتن! اما در حال حاضر این...