لــبــخــنــد بــانــو

نوشته های گاه و بی گاهم

لــبــخــنــد بــانــو

نوشته های گاه و بی گاهم

تجربه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شکوفه های سفید و بنفش بادام

اینم از عکس شکوفه های ناز نازی و دوست داشتنی بادوم(البته یک درصد هم احتمال می دم این شکوفه های چیز دیگه باشه!!) اگر کسی اطلاع دقیق داره بگه لطفا...

توی راهمون یه عالمه از این باغ ها وجود داشت که شکوفه سرتاسرشونو سفیدپوش کرده بود. از دور انگاری که برف روشون نشسته باشه







***خط آخر***

شادی زمان و مکان نمی خواهد کافی است دل بخواهد. مارسل پروست

گربه های محلمون!!

امروز حسابی خسته شدم. اول که کلاس خیاطی داشتم و تقریبا جلسه آخرش بود. بعد از اونجا هم مامانم اینا اومدن دنبالم رفتیم یه مقدار خرید کردیم دوباره. یه سری لوازم برقی آشپزخونه خریدم البته همه ایرانی بودن. تو راه برگشت بودیم که دایان زنگ زد واسه شام برم خونشون. منم رفتم و خلاصه بعد از اونم طبق قرار چند شب پیشمون رفتیم یه دور پیاده روی! یه خورده در یه مورد بحثمون شد و کلا دایان تا پایان پیاده روی تو لک بود!! 

از دوستان بابت نوشتن این مطلب عذر می خوام ولی گفتم بگم شما هم بدونید چه قدر بی حیایی فراگیر شده همینجوری که پیاده می رفتیم حس کردم جلوتر یه دو تا گربه افتادن به جونِ هم! نزدیکتر که رفتیم دیدم بعلههههههههههههههه!!دارن یه سری اعمال خاک بر سری انجام می دن...یعنی من و می گی؟...منفجر شده بودم از خنده...دایان هم همون اول می خندید ولی بعد تونست خنده شو کنترل کنه منم که حسابی اشکم در اومده بود...

اون دو تا هم که ریلکس!! انگاری نه آدمی رد می شه و نه ماشینی!! مشغول بودن دیگه


***خط آخر***

خنده کوتاهترین فاصله بین دو نفر است. ویکتور هوگو