-
دارم می رم
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 20:50
سلام دوستانم ببخشید نیستم ببخشید نمی خونتمون... ببخشید کامنتا رو تایید نمی کنم... خلاصه کلی ببخشید... دارم می رم... یه جای دور...شاید دیگه نتونم بیام...اگر بودم که می نویسم اگر نه دیگه من و حلال کنید... تو این مدت بدی و خوبی دید حلالم کنید...حلال کنید به بزرگی خودتون...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 17:21
برای دوست جدیدم صبا خانوم امیدوارم تو زندگی موفق باشی همیشه... دوستت لبخند بانو
-
این روزا
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 00:54
سلام دوستای خوبم... از همه اونایی که به یادم بودن و تنهام نذاشتن ممنونم...به داشتن دوستانی چون شما افتخار می کنم... چه قدر خوبه که شما هستید...من همچنان در گیرم...بالاخره یه روز از خجالتتون در میام...تا اونجایی که وقت اجازه می ده میام پیشتون... ... خبر فوت عسل بدیعی خبر بدی بود تو سال 92...ایشالا خدا روحش و شاد...
-
من و بخونید لطفا...
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 01:21
-
بی حوصلگی مزمن!
شنبه 3 فروردینماه سال 1392 15:51
این روزا شدیدا بی حوصله تشریف دارم...دلم می خواد بیام اینجا و از اتفاقات این چند روز بنویسم که چیکارا کردیم و کجاها رفتیم ولی اصلا حسش نیست...ببخشید از اینکه نمیام بخونمتون...البته وقتی حوصلم برگشت میام همه پستاتون و تک به تک می خونم ولی الان اصلا حال ندارم...انگاری که با اومدن بهار همه حوصله هام پر کشیدن و...
-
تولد منا جونم و یاسی جونم مبارک باشه:)
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 18:09
یاسی جونم تولد 31 سالگیت مبارک ایشالا سال جدید سال خوبی برای شما و همسرت باشه و پر از موفقیت و شادی و امیدوارم زندگی همیشه به کام شما بچرخه منایی تولد 22 سالگیت مبارک عزیزم امیدوارم که همیشه شاد باشی و اینکه عید قشنگی رو در کنار همسرت بگذرونی پ.ن: دوسی های گلم ببخشید دیر به دیر میام پیشتونا...راستش نه اینکه کار زیاده...
-
بوی بهارم
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 23:55
چه قدر هوا عالیه... بوی بهار...بوی عید...بوی زندگی...بهههههههههههههههههههههه انگار حس زندگی رو تزریق می کنه تو رگامون... امشب که واسه کاری رفته بودم تو حیاط خونمون یه هوایی شده بود که نگو...بوی بهار نارنج غوغا کرده...آدم و مدهوش می کنه و من هی نفس عمیق می کشیدم تا مشامم از بوی بهار نارنج و طراوت بهار پر بشه... این...
-
سفرنومه من و دایان به شهر راز!!
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 13:28
دوستای عزیز انگار بیماری مسریِ کامنت خوری به جون بلاگ اسکایی هم افتاده!! برای شما پیش نیومده؟ بهار و صدف کامنتاشون نبود! خلاصه اگر دیدید وضع اینجوریه بدونید بلاگ اسکایی گرسنه بوده کامنتا رو خورده!!مقصر من نیستم به خدا اصلا بلاگ اسکای مدتیه قاطیه!! دیر لینکای مربوطه شو برام باز می کنه!!یعنی به معنای واقعی کلمه من و می...
-
سوتیِ رویا گونه!
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 00:00
نزدیک به یه ساله مرتب دارم خواب می بینم که یا رفتم کربلا یا نجف یا تو هواپیما هستیم و داریم می ریم مکه!! امروز صبح هم خواب دیدم رفتم سوریه! البته اولش نمی فهمیدم اینجا ممکنه حرم حضرت زینب باشه ولی وقتی از یه کوچه ای اومدم بیرون دیدم یه ساختمون جلومونه و از بالای ساختمون، بالای گنبد طلایی حضرت زینب معلومه!!(من نمی...
-
لاغرانه!!
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 12:24
به من می گن لاغر شدی!! یعنی تو این 7 یا 8 سال گذشته هر کسی بعد از چند وقت من و دیده گفته چه قدر لاغر شدی!! اگر واقعا اینجوریه پس باید حساب کنیم که من قبلا شکل بشکه بودم که با وجود اینهمه سال که مثلا ذره ذره لاغر شدم دیگه الان شدم شبیه به نی قلیون!! در صورتی که اینجوری نبوده و من از اول همین مدلی بودم!! در واقع وزنمم...
-
رمز
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 00:23
سلام...ببخشید رمزم و اشتباه زده بودم...رمز همون قبلیه است...الان درستش کردم
-
تجربه
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 12:44
-
شکوفه های سفید و بنفش بادام
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 23:58
اینم از عکس شکوفه های ناز نازی و دوست داشتنی بادوم(البته یک درصد هم احتمال می دم این شکوفه های چیز دیگه باشه!!) اگر کسی اطلاع دقیق داره بگه لطفا... توی راهمون یه عالمه از این باغ ها وجود داشت که شکوفه سرتاسرشونو سفیدپوش کرده بود. از دور انگاری که برف روشون نشسته باشه ***خط آخر*** شادی زمان و مکان نمی خواهد کافی است دل...
-
گربه های محلمون!!
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 00:00
امروز حسابی خسته شدم. اول که کلاس خیاطی داشتم و تقریبا جلسه آخرش بود. بعد از اونجا هم مامانم اینا اومدن دنبالم رفتیم یه مقدار خرید کردیم دوباره. یه سری لوازم برقی آشپزخونه خریدم البته همه ایرانی بودن. تو راه برگشت بودیم که دایان زنگ زد واسه شام برم خونشون. منم رفتم و خلاصه بعد از اونم طبق قرار چند شب پیشمون رفتیم یه...
-
سفرنامه ی شهری با آفتاب جِنگ
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 14:27
سلام سلام صدتا سلام به دوستای گل گلی خودم من دیروز عصر برگشتم...روز اول که رفتیم دکتر...روز بعد هم رفتیم واسه دیدن و پسندیدن ظرف و ظروف... راستش چیز به خصوص دیگه ای هم نگرفتم اما سری ظرف های خیلی خوشکلی داشتن...یه سری چینی دیدم 12 نفره سفید رنگ با گل برجسته نقره ای که از کنار گلش بیرون زده بود. تحت لیسانس آلمان ولی...
-
درگیری این روزها
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 01:05
سلام دوستای مهربون و گلم... این چند روز باز نشده که بیام پیشتون.. باور کنید بس که در گیر کارای خرید تجهیز کردن خونه هستیم وقت نکردم...امشب تقریبا خرید جهیزیه م شروع شد...یه یخچال ساید بای ساید سامسونگ که به تنهایی شد 5 میلیون و 600 هزارتومن ...حدود یه ماه قبل یه چند تا یخچال دیدیم که الان همونا نزدیک یه میلیون رو...
-
حکمت خدا:)
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 00:00
حکمت خدا رو ببین! شنبه نه با دایان تونستم برم کلاس خیاطی نه با داداشیم و نه با تاکسی. آخه دایان گوشیش خاموش بود و نتونستم بهش زنگ بزنم که وقتی می ره سر کار سر راه منم برسونه. داداشمم خواب بود و وقتی هم بخوابه دیگه اگر بیدارش کنم حسابی اوقات تلخی می کنه دیگه رسوندنم پیشکِشِش باشه! منم رفتم لب خیابون تا با تاکسی برم که...
-
کمک:(
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 17:15
-
یه قرار ده ساله
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 22:00
پلی بک به گذشته: ده سال پیش (دقیق نمی دونم چه روزیش بود)... شش تا دوست بودیم که ته کلاس سوم ب جامون بود. خلاصه ساعت های آزادمون می رفتیم بیرون و باز هم دور هم بودیم و گل می گفتیم و گل می شنویدیم. خلاصه دورانی داشتیم برای خودمون. البته یه کار روتین هم انجام می دادیم و اونم خوردن یه آبمیوه 100 تومنی با طعم پرتقالی با یه...
-
یادگار باران...
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 01:49
بعد از مدتها بارش یه بارون تپل شبانگاهی حسابی می چسبه (البته دیشب تا صبح بود به تاریخ دیروز)و اینکه به خاطر اون بارش الان با باز شدن پنجره یه منظره زیبا رو ببینی و اونم اینه که ببینی همه جا رو مِه گرفته باشه و تو از دیدن این مِه نیمه غلیظ داری حسابی ذوق می کنی! آخه مِه گرفتنگی هم یکی از چیزاییه که اینجا کم اتفاق می...
-
جشن میلاد مبارک
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 23:21
میلاد پیامبر اکرم(ص) و امام جعفر صادق(ع) مبارک پ.ن: می گن یکی از دلایلی که تولد پیامبر و همینطور وفاتش هم تاریخ یکی از امامان هست اینه که مشخص بشه پیامبر از عترتش جدا نیست. و اینی که می خوام الان بگم نظر شخصی خودمه: دلیل اینکه تولد پیامبر با امام جعفر صادق یکی شده اینه که از اونجایی که هر کسی تا امام جعفر صادق و تو...
-
اعتراف بازی
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 16:57
اعتراف می کنم زندگیمو دوست دارم چون خدا بهم هدیه کرده اعتراف می کنم یه بار که 6 سالم بود یه تلویزیون سونی که بابا اینا اون و با وام خریده بودن و هنوز هم داشتن قسطش و می دادن شکوندم منم از ترسم فرار کردم خونه دختر همسایمون که هم سن خودم بود (البته اینم بگم من بچه شیطونی نبودم من فقط رفته بودم بالای میز تی وی تا پریز و...
-
خرید
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 23:59
دشب با دایان و بابا و مامانم رفتیم واسه خونمون شیرآلات و سرویس بهداشتی انتخاب کنیم. البته فقط دو جا رو دیدیم ولی خب دایان هم یه خورده تو خرید کردن وسواسه و دلش میخواد از لحاظ کیفیت و البته ظاهر همه چیز اوکی باشه. البته کارش و قبول دارم و خودش هم می گه نمی خواد چیزی رو الکی بر حسب ظاهر بگیره که کیفیت مناسبی نداشته باشه...
-
من وبلاگمو دوست دارم ;)
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 23:32
اینم یه بازی وبلاگی که تقریبا خیلی ها انجامش دادن بنده هم خواستم عرض ادبم و به سمع و نظر وبلاگم برسونم من وبلاگمو دوست دارم چون: دوستای زیادی از این طریق پیدا کردم. دوستایی که مدتهاست میشناسمشون. کسایی که حرفم و می فهمن و دوست دارن همه چیز کاملا دوستانه و یه جورایی صمیمانه پیش بره و این چه قدر زیباست و با وجودی که...
-
از سردرد تا فکر مرگ
جمعه 29 دیماه سال 1391 21:19
دیشب از سر شب یه سردرد بدی گرفته بودم که بیا و ببین. وقتی خونه دایان اینا رفتم واسه دیدن مادرشوهر و پدرشوهرم خیلی بیشتر اذیت شدم. این ناراحتی تا آخر شب ادامه داشت و من دو بار رفتم تو اتاق دایان دراز کشیدم بلکه حالم بهتر بشه آخر سر هم آخر شب نزدیک اومدنم به خونه دایان و مجبور کردم واسم مسکن بیاره چون دیگه سرم داشت به...
-
شاذه عزیزم قدم نو رسیده مبارک
جمعه 29 دیماه سال 1391 12:07
شاذه جونم قدم نو رسیده مبارک باشه خواهری خیلی خوشحال شدم ایشالا که قدمش خیر باشه براتون و سایه خودت و همسرت همیشه بالای سر بچه هات باشه... ببخشید از اینکه دیر تبریک گفتم راستش می خواستم وقتی فرصت کردی درست و حسابی بیایی نت این پیام و ببینی از این خواهر کوچیکت...البته کمترین کاریه که می تونم انجام بدم ایشالا همیشه به...
-
این روزای من
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 20:51
امشب آخرین شب ماموریت منه و فردا ظهر مادر و پدر دایان میان خب البته اینم تجربه ای بود واسه خودش دیگه ... دو سه روزه سرماخوردگی نیمه شدید داشتم که با قرص و کپسول خود درمانی کردم تا پام تو این هوای سرد به دکتر بی رحم که مطمئنا واسم آمپول می نوشت نرسه. دیگه ما اینیم خلاصه الان هم بهترم خدا رو شکر. تو رو خدا خودتونو هم...
-
یه لبخند واقعی:)
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 21:51
-
هبوط
شنبه 23 دیماه سال 1391 18:35
خبری نیست همه چیز اگر در امن و امان نباشد دست کم نا امن هم نیست ولی گاهی اتفاقی یادی روحت را دگرگون می کند... آرامش را از خیالت می گیرد و روانت را در تنشی بی ثبات فرو می برد... و حال این منم که در هبوطی جان فرسا دست و پا می زنم ***خط آخر*** سعادت مثل پروانه ای است که روی برگهای گل بخواب رفته باشد به مجرد اینکه نزدیکش...
-
سارای عزیز تولدت مبارک
جمعه 22 دیماه سال 1391 19:27
چی شده همه تو دی ماه متولد شدن...مشکوک می زنیدها؟ خارج از شوخی تولد سارا جونی هم مبارک البته به غیر از تولدش سالگرد بله برون و نامزدیش هم هست که این و هم بهش تبریک می گم. ایشالا با همسرت خوشبخت زندگی کنی همیشه