-
عید غدیر خم
شنبه 13 آبانماه سال 1391 18:01
*دوستای مهربون و خوبم عید غدیر خم و ولایت امیرالمومنین بر همه شما مبارک* ... علی بر عرش عالم بی نظیر است علی بر عالم و آدم امیر است به عشق ناب مولایم نویسم چه عیدی بهتر از عید غدیر است. ... پ.ن: یکی دو روزه که نمی تونم درست و حسابی بیام نت. زودی میام می خونمتون. ***خط آخر*** خدا اطاعت و پیروی از ما اهل بیت را سبب...
-
اِراده...
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1391 00:44
شاید ازش تو وجودم خیلی کم باشه! اما باید تمام سعیم رو بکنم که خودمو قوی کنم! فکر می کنم که باید خودم و مجبور کنم که بتونم! ... پ.ن: امروز سوالی رو از کسی پرسیدم که در جواب بهم گفت فقط اراده! ***خط آخر*** بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و درانسان چیزی بزرگتر از فکر او. همیلتون
-
خدای زندگی من دستم را بگیر...
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 03:02
چه قدر تلاش دارم روزانه هایم را رنگی کنم! خارج از تکرار خارج از بی برنامه گی خارج از سستی چه قدر باید قدر لحظه هایم را بدانم! به دور ازکینه و ناراحتی به دور از اتلاف وقت به دور از نا امیدی ... خدایا من چه قدر به بودنت محتاجم! خدای من چه قدر وقتی توی قلبم احساست می کنم آرامم! خدای مهربانم هیچ وقت تنهایم مگذار حتی آن...
-
رمز
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 19:08
بازم رمز! اگر دوست داشتید بیایید بگید تا رمز و بهتون بدم! رمز قبلی رو به دلیلی عوض کردم! هر کس رمز نداره دستاش بالا... به یه عده رمز و دادم ولی ممکنه بعضی ها رو فراموش کرده باشم!
-
آی حنا حنا گل خوشرنگ حنا!
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 19:07
-
یه جمعه اکتیو!
جمعه 5 آبانماه سال 1391 23:43
امروز صبح بر خلاف صبح جمعه های دیگه که واقعا کسل کننده هست و حس رکود به آدم دست می ده نبود! صبح رفتیم نماز عید! بعد از اون هم یه سر رفتیم امامزاده و یه سری هم به بهشت زهرای شهر زدیم و بعد از زیارت اهل قبور رفتیم تو شهر و دایان آش خرید و تو پارکی نشستیم و زدیم تو رگ! بعد هم برگشتیم خونه! البته این گزارش ادامه داشت ولی...
-
عید قربان
جمعه 5 آبانماه سال 1391 01:00
*عید سعید قربان این عید بزرگ مسلمین و به تک تکتون تبریک می گم* ... یه سوال: شما نماز عید شرکت می کنید؟! قراره فردا صبح ساعت شش همراه دایان آتیش کنیم و بریم نماز. امیدوارم این خوابه بذاره که برم! بس که خوابی هستم و سختمه صبح به اون زودی از خواب نازم بزنم با اینهمه شکلکای نا امید از دنیا و آخرت بازم من اراده کردم که برم...
-
یه روز بزرگ(عرفه)
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 14:17
چه قدر دلم می خواد این روز بزرگ(عرفه) رو درک کنم تا اون کارهایی که شایسته است انجام بدم! ولی حیف که گناه پرده ای شده برای درک واقعیت این روز! اما من می دونم بین اونهمه گناه یه روزنه هایی هم هست که بشه ازش نور گرفت و تاریکی مطلق رو از بین برد! اون روزنه ها هرچند که کوچیکن اما با همون هم می شه پیوند خورد به حقیقت و درک...
-
ذوب می شوم...
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 03:32
سه روزه که ننوشتم اینجا! اصلا به این سه روز ننوشتن نیاز داشتم! دیگه گفتم همین کافیه و دوباره استارت زدم! راستی... دوستای گل گلی خودم سلااااااااااااااااااااااااااام ... این منم! در کوره راه زندگانی! حیرانی! نا آرامی! بودنت را نفس می کشم! نگاهت اما! لبخند هایت اما! وجودت اما! مهرت اما! درونم را به آتش می کشاند و من در...
-
بر می گردم به این خونه!
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 15:53
وقتی مغزم خالی می شه از هر چیزی که فکرش و بکنید! نتیجه می شه این! حرف های درونم انگار تمام شده این روزا! ... پ.ن: من اینجا رو به همراه تمامی دوستانم دوست دارم و نمی تونم ازش دل بکنم. بر می گردم خیلی زود! منتظرم باشید!
-
دعوایی با وجدان خان!
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 01:34
از موقعی که پست تنبلی رو زدم یه جورایی انرژی گرفتم! کمد های به هم ریخته مو مرتب کردم! برگشتم سر کتاب خوندنم! قرآن خوندنم! نهج البلاغه خوندنم! و چند تا کار ریز و درشت دیگه... حس می کنم اونقدر انرژی گرفتم که می تونم کل دنیا رو رُفت و روب کنم و کارای عقب افتاده مو به سرانجام برسونم! یعنی یه دعوای حسابی با خودم و وجدانم...
-
تنبلی:(
شنبه 22 مهرماه سال 1391 02:15
این روزا خیلی تنبل شدم! نمی دونم شاید هم اثرات پاییز باشه یا نه! شاید هم ما آدما فصل ها رو بهونه می کنیم برای نارسایی هایی که از طرف ما شکل می گیره! نمی دونم به هر حال این تنبلی هم بد معضلیه واسه آدم! کلی کار انجام نشده داری ولی وقتی حوصله انجامشو نداری یعنی هیچی به هیچی! ***خط آخر*** آدمی ساخته افکار خویش است، فردا...
-
بودن یا نبودن، مسئله این است!
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 01:42
طرف تصمیم گرفته ازدواج کنه سپرده که (یه دختر خوشکل و سفید رنگ(!!)و البته بلوند و خوش هیکل و خانواده دار و نجیب و با اصالت و شاغل و دارای پدری با وضع مالی خوب و خانواده کم جمعیت و ترجیحا تک دختر و ساکن در محله خوب و به اصطلاح بالا شهر) و هزار جور مشخصات دیگه ای که فعلا رونمایی نشده براش پیدا کنن! حالا طرف خودش هم همچین...
-
نوستالوژی با طعم آهنگ!
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 01:01
دو سه روزه که سی دی های قدیمی آهنگ های آرشیوم و در آوردم و دارم گوش می دم! حالا نه اینکه این آهنگ ها مال عهد بــــــــــــــوق باشه ها! نه مال همین پنج شش سال به این طرفه! ولی خب وقتی گوش می دم حسابی خاطره است واسم! البته جز دلتنگی چیزی برام به همراه نداره چون واقعا من و می بره به اون دورانی که با این آهنگ ها زندگی می...
-
آوارتاری از جنس لبخند:-)
شنبه 15 مهرماه سال 1391 02:49
از این به بعد آواتارم و با این شکلی که پایین هست خواهید دید! بهتر از شکلای رنگ و وارنگه پ.ن: من خوبم فقط تو رو خدا دعام کنید! مشکل هنوز رفع نشده ولی به لطف خدا و دایان جونم آرومم فعلا! ***خط آخر*** از دیروز بیاموز. برای امروز زندگی کن و امید به فردا داشته باش. آلبرت انیشتن
-
دنبالش نگرد که عنوان نداره!
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 21:03
غصه ناراحتی تا کی خدا؟ تا کی؟ به خدا منم صبرم اندازه داره! خسته شدم! فکر می کنم یکی داره دلم و با تمام قدرت تو دستاش فشار می ده و منم حس می کنم که از درد بی حال شدم! بازم غر غرو شدم! می دونم ولی یه چیزایی تو زندگی آدم پیدا می شه که تحملش واقعا( در حد کهکهشان های هفت آسمان) سخته و بعضا غیر قابل تحمل! پ.ن: مطمئنم که...
-
مرغ چو پاک شود تکه تکه شود!
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 17:01
به عمرم فکر نمی کردم یه روز بشینم و مرغ پاک کنم! امروز دو تا دونه مرغ و یه جا پاک کردم و تیکه تیکه انداختم تو قد و هیکل کپلش خلاصه که یه روزی باید ریزه کاری های زندگی رو یاد بگیرم یا نه؟ دههههه پ.ن: عنوان هم فی البداهه اومد به ذهنم! تو رو خدا مسخرم نکنید پ.ن: این روزا تقریبا قیمت مرغ ثابت شده ولی چیزای دیگه وامصیبتا!...
-
غریب ترینِ من
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 02:07
ای غریب ترین واژه زندگی من دلم گاهی می گیرد از رسم زمانه ای غریب تر از تو! کجای این هستی بی کرانه به انتظار نشسته ای؟ در کدام یک از لحظه های عمرم موسیقی صدای تو آرامش را به قلبم هدیه می دهد؟ تو بی نهایتی! آرام و آسوده باش زمانی خواهد آمد که ثانیه ها از آنِ تو خواهد شد بخواب! بر مخملی از شب های پر ستاره ... باران که...
-
امام رضا(ع)
جمعه 7 مهرماه سال 1391 15:37
به بهانه تولد امام رضا(ع)... می خواستیم بریم حرم امام رضا! اونم تا چند وقت دیگه! با پدر و مادر دایان و برادر و زن برادرش. ولی جور نشد! یک مشکلی پیش اومد این وسط که من و دایان نتونیم بریم. حتما ما رو نطلبیده! شکایت نوشت: امام رضا جون اگر ما میومدیم جای کیو تنگ می کردیم؟ خب بهمون حق بده. دلمون بدجور برات تنگ شده. وقتی...
-
مقدس...
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 02:31
از چشمانم تا قلبم فاصله ایست به وسعت تمام لحظه هایی که جهان به خود دیده! به وسعت تمام خطوطِ خط کشی شده به سوی ابدیت... به وسعت تمام فراق ها و نگاه های منتظر و پر از حسرت و آه و تنهایی! ... اما همین که دور می شوی دلم فرمان می دهد و دیدگانم ناخودآگاه تار می شود آخر مگر اشک ها هم طی الارض می کنند؟! ... یک گام دو گام سه...
-
لازانیا
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 01:45
امشب واسه شام لازانیا درست کردم. فکر کنم خوشمزه شده بود چون همه رو تا ته خوردن. سس سفیدش و کم استفاده کردم چون دفعه قبلی که لازانیا پختم سس سفید و بر مبنای دستورش درست کردم خیلی مزه آرد می داد واسه همین ترجیح دادم کمتر استفاده کنم. پنیر پیتزا هم چون می گن زیادیش خوب نیست اون و هم کمتر استفاده کردم و اینکه مزه گوشتش از...
-
اگه جای اینا بودم...
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 00:10
بازم نیکی یه بازی وبلاگی انجام داده و منم که خوره بازی وبلاگی هر کسی دوست داشت می تونه بازی کنه! بفرمایید در ادامه مطلب بخونید... اگه ماهی از سال بودم: اسفند(من فقط اسفند ماه و دوست دارم و ماه تولدم نیست) اگه یه روز هفته بودم: شنبه اگه یه عدد بودم: 1 اگه یه همراه بودم: همسر اگه یه نوشیدنی بودم: آب اگه یه گناه بودم:...
-
پاییز
شنبه 1 مهرماه سال 1391 01:31
امشب تمام عظمت هستی در برابر عشق تعظیم می کند... زیرا می خواهد اولین برگی که از بلندی می افتد را نظاره کند... پاییز مبارک! پ.ن: امشب این اس برام ارسال شد گفتم بذارمش اینجا شما هم بخونید. ***خط آخر*** یک بطری آب که تا نیمه داشته باشد، ازنظر یک فرد بدبین خالی و از نظر یک فرد خوش بین نیمه پر است. جرج برنارد شاو
-
رمز
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 01:33
احتمالا یادم رفته رمز و به یه سری دوستان بدم. اینجا بگید تا رمز و براتون بفرستم. بابت فراموشکاریم هم عذر می خوام... فقط خواهش می کنم رمز ها رو پیش خودتون نگه دارید و هر کسی ازتون رمز و خواست بهش ندید.
-
یک لبخندِ کوچک:)
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 01:30
-
سکوت
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 04:06
امشب که بهت گفتم خیلی دلم گرفته چه قدر نگرانم شدی و مرتب ازم سوال می کردی! چیزی شده؟ من ناراحتت کردم؟ چه قدر اون لحظه حس کردم برات عزیزم و از این بابت خوشحال هستم ولی جواب سوالاتت و ندادم و صدا تو گلوم خفه شد! نمی تونستم با حرفام چیزی رو بهت یادآوری کنم که همون لحظه انگار بدترین اتفاق زندگیمون داره می افته... من بازم...
-
آه من!!
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 03:21
وقتی دلت می خواد یه عالمه حرف بزنی!حالا نه از اتفاقاتی که افتاده فقط و فقط از حس و حالی که این روزا دچارشی... از حال و هوای آخر تابستون و شروع فصلی که همیشه عاشقش بودی از خنکی هوا و کوتاه شدن روزا و دراز شدن شبها... از هزارتا احساس گمشده ای که توش گرفتار شدی یه چیزی مثل بیم و امید... اما... واژه ها رو گم کردی و شاید...
-
شیر قهوه می خوام...
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 18:37
الان می دونی دلم چی می خواد؟ یه لیوان شیر قهوه داغ با کمی(فقط کمی که مزه تلخش هنوز حس بشه) شکر از اینایی که تو آب جوش می ریزن و حل می شه وایی چه شود من می خوام خب چکار کنم؟ ... پ.ن: شب باید برم از این بسته های آماده قهوه بخرم و بزنم بر بدن! ***خط آخر*** خنده کوتاهترین فاصله بین دو نفر است . ویکتور هوگو
-
دنیای کوچولوی ما!
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 00:30
امشب با دایان شام برداشتیم و رفتیم به محوطه چمن کاری نزدیک خونمون نشستیم و مشغول خوردن شدیم. از دیشب این قرار و گذاشته بودیم. خب خدا رو شکر خوب بود. از اینکه تو خونه باشیم و شام بخوریم بهتر بود. هر چی نباشه چار تا آدم دیدیم و چا تا ماشین! اینجوری واسه روحیه پوسیده و زنگ زده مون هم بهتر شد! دایان زیاد دهانش آفت می زنه...
-
تولد
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 17:21
تولده الان پ.ن: این پست تقدیم می شه به خودم