لــبــخــنــد بــانــو

نوشته های گاه و بی گاهم

لــبــخــنــد بــانــو

نوشته های گاه و بی گاهم

عید قربان


*عید سعید قربان این عید بزرگ مسلمین و به تک تکتون تبریک می گم*

...

یه سوال: شما نماز عید شرکت می کنید؟!

قراره فردا صبح ساعت شش همراه دایان آتیش کنیم و بریم نماز. امیدوارم این خوابه بذاره که برم! بس که خوابی هستم و سختمه صبح به اون زودی از خواب نازم بزنم

با اینهمه شکلکای نا امید از دنیا و آخرت بازم من اراده کردم که برم


***خط آخر***

آدمی ساخته افکار خویش است، فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است. موریس مترلینگ

یه روز بزرگ(عرفه)

چه قدر دلم می خواد این روز بزرگ(عرفه) رو درک کنم تا اون کارهایی که شایسته است انجام بدم! ولی حیف که گناه پرده ای شده برای درک واقعیت این روز!

اما من می دونم بین اونهمه گناه یه روزنه هایی هم هست که بشه ازش نور گرفت و تاریکی مطلق رو از بین برد! اون روزنه ها هرچند که کوچیکن اما با همون هم می شه پیوند خورد به حقیقت و درک هستی و کائنات!

می دونید اون روزنه ها چی هستن و چی رو نشون می دن؟ اینکه ما هنوز اونقدر تو گناه غرق نشدیم که سیاهی صرف نصیب ما بشه! اینکه هنوز دلمون واسه خاطر گناه می لرزه و ناراحت می شیم و واسه خاطر نیکی کردن خوشحال! اینکه خدا هنوز به ما به خاطر دوستی که نسبت به خودش و پیامبرش و بقیه اماماش داریم هنوز امید داره! اون روزنه ها امید خداونده و هدیه ای از طرف خودش!

من و هر کسی که به دعا محتاجه رو فراموش نکنید!

***خط آخر***

کسی که نیکو کاری اش او را شادمان کند و بدی اش وی را بد حال گرداند چنین کسی مومن است. امام جعفر صادق(ع)

ذوب می شوم...

سه روزه که ننوشتم اینجا! اصلا به این سه روز ننوشتن نیاز داشتم! دیگه گفتم همین کافیه و دوباره استارت زدم!

راستی...

دوستای گل گلی خودم سلااااااااااااااااااااااااااام

...

این منم!

در کوره راه زندگانی!

حیرانی!

نا آرامی!

بودنت را نفس می کشم!

نگاهت اما!

لبخند هایت اما!

وجودت اما!

مهرت اما!

درونم را به آتش می کشاند

و من 

در یخ بندان قلب روزگاران

آرام آرام ذوب می شوم!

آرام آرام...


پ.ن: اینم یه نوشته از من که به صورت فی البداهه به ذهنم رسید! یه واقعیتی رو می خوام اینجا اعتراف کنم! خیلی از متن هایی که اینجا و درون موضوع بندی "شاید شعر و گاهی قصار" می نویسم به صورت فی البداهه است! و زمانی این فی البداهه ها به سراغم میاد که جلوی مانیتور نشستم و صفحه سفید یادداشت جدید بلاگ ا س ک ایی جلوم بازه و وقتی اراده کنم یه متن ادبی بنویسم خود به خود متنه با کلمات به ذهنم هجوم میارن!حالا این نوشته ها چیز به خصوصی هم نیست ولی احساسات لحظه ای منه که خب به تحریر در میاد! بازم میگم شاید فقط بازی با کلمات باشه و ارزش دیگه ای هم نداشته باشه این فی البداهه ها!!


***خط آخر***

 در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود. راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید. ارد بزرگ