لــبــخــنــد بــانــو

نوشته های گاه و بی گاهم

لــبــخــنــد بــانــو

نوشته های گاه و بی گاهم

از همه چی...

این روزای آخر ماه رمضونی رو دیگه واقعا نمی کشم!!

حس می کنم دیگه از پا دارم می افتم! بدن هم تا یه حدی توان داره دیگه! خوب شد خدا زمان روزه گرفتن و بیشتر از یک ماه قرار نداد وگرنه جنازه می شدم می رفت!

...

یه عالمه کار دارم واسه عید فطر انجام بدم. اتاق تکونی و آرایشگاه و یه سری خرید کوچولو و البته کم خرج و...

...

تو دو تا پست قبلی اگر یادتون باشه نوشتم با دوست گلیم رفتیم یه مکان معنوی. امامزاده. دایان هم یه جا افطاری دعوت بود ولی چند دفعه پشت سر هم زنگ زد! فداش بشم دوریمو نمی تونه تحمل کنه!

همون جا با دوست گلی افطار کردیم و بعد هم رفتیم نمایشگاه کتاب که تو زیرزمین امامزاده برپا بود! یه عالمه کتاب با 50 درصد تخفیف! من که دیگه داشتم بال در می آوردم! دو تا کتاب خریدم ولی دوس گلی چیزی نخرید!  هشت کتاب سهراب سپهری خریدم با دو هزارو پونصد و یه کتاب دیگه از حاج شیخ عباس قمی به اسم در کربلا چه گذشت! پنج هزارتومن! چیز دیگه نظرم و نگرفت و گرنه فاتحه کتاب ها خونده بود

...

چه قدر ناراحت کننده است خبرهای اولیه اخبار. کاش مردم اونجا هم می تونستن از عید فطرشون لذت ببرن. از دیدن تصاویر فقط آه می کشم...

***خط آخر***

خالی بودن دل از کینه و حسادت، از خوشبختی بنده است . امام علی (ع)

هوای بارون خورده/افطار با دوستم/شب های قدر امسال...

ملتفت که هستید بنده جغدم و شبا بیدارم و روزا خواب!!

راستش خواستم این و بگم دیروز عصری ساعت پنچ و نیم بعد از ظهر از صداهای خوشکلی از خواب بیدار شدم!!صدای رعد و برق

کلی مشعوف شدم از شنیدنش. منم تندی بلند شدم رفتم لب پنجره اتاقم که رو به خیابونه. دیدم تازه بارون شروع کرده به باریدن. اونم نیمه تند. اینقدر کیف داشت که نگو...

پشت پنجره باز اتاق

رو به خیابون

صدای بارون و رعد و برق

باد و هوای بارون خورده تابستونی

چه شود

به به!!

تازه بعد از بارون دیگه هوا شده بود ملس! یه بوی بارونی می اومد که اگر همینجوری ولم می کردن بدو می رفتم تو خیابون واسه خودم می چرخیدم! تا همین الان هم آثار بوی هوای بارون خورده هست که از بوئیدنش سیر نمی شم!

...

امروز قراره با دوس گلیم برم جایی! یه مکان معنوی و عالی. قراره نماز و همونجا بخونیم و بعدش هم همونجا افطار کنیم. خیلی وقت بود با دوس گلی بیرون نرفته بودم. حالا دیگه فرصت شد.

...

شب های قدر امسال با شب های قدر سال های گذشته م یه تفاوت خیلی بزرگ داشت. حالا تفاوتش پیش خودم می مونه فقط این و اینجا نوشتم تا یادم بمونه! راضی بودم گرچه می تونست بهتر هم باشه ولی از سال های قبلی خیلی خیلی خیلی بهتر بود! خدا رو شکر می کنم بابت لطفی که در حقم کرد.

یادتونه تو بیشتر نوشته هام حرفم این بود که هر چی بیشتر بریم طرفش بیشتر جوابمون و می ده و هوامونو داره؟ من این و امشب و شبهای قبلی قدر درک کردم البته نمی گم اتفاق خارق العاده ای بود ها؟ نه! فقط می خوام این و بگم که هر چه قدر خودتو بیشتر با خدا مانوس کنی اون راحتتر جوابت و می ده. به عبارت ساده تر اگر یک گام برداری طرفش اون ده گام میاد طرفت!

البته این مربوط به برآورده شدن حوائج دنیاییم نیستا! گفتم این و بگم که فکر نکنید یکی از حاجت هام برآورده شده. نه یه چیزی مربوط به وجود خودمه!(گیج نشید گفتم که چیز خارق العاده ای نیست ولی برای من تازگی داشت!)

...

***خط آخر***

یک درخت هر چه قدر هم که بزرگ باشد با یک دانه اغاز می شود.

صبح دوست داشتنی!!

هوای بعد از نماز صبح و واقعا دوست دارم. وقتی هوا گرگ و میشه! هوای ملایم و لطیف و پاکیه! برای همین واسه قدم زدن عالیه.
با دایان که از مسجد بر می گشتیم یه دوری هم همون اطراف زدیم و بعد هم من و رسوند خونه مون و خودش هم رفت خونه شون!! تقریبا کار هر روزمونه!
نماز صبح و تو مسجد به جماعت خوندن واقعا دوست داشتنیه! یه لطف خاصی داره! هر چی از معنویاتش بگم کم گفتم!
منم یه هو الان به سرم زد بیام اینجا رو آپ کنم.
...
پ.ن: بین خط آخر و متن اصلی پستم فقط گاهی وقتا می تونه همخونیِ موضوعی داشته باشه!

***خط آخر***
مراقب باشید چیزهایی را که دوست دارید بدست آورید و گرنه ناچار خواهید بود چیزهایی را که بدست آورده اید دوست داشته باشید.  جرج برنارد شاو